5 قانون زندگی شاد ..

ادامه →

بهترینم با خدا ..

ادامه →

خدایا کمکم کن ...

ادامه →

امید به خدا ...

ادامه →

پروردگارا ..

ادامه →

محتاجم نکن ..

ادامه →

یا الهی ..

ادامه →

مهربان باش ..

ادامه →

ادم ها.......

ادامه →

دوست دارم زندگی رو .........

یه صبحه دیگه...
یه صدایی توی گوشم میگه، ثانیه‌های تو داره میره
امروز رو زندگی کن، فردا دیگه دیره
نم‌نم بارون، میزنه به کوچه و خیابون
یکی می‌خنده، یکی غمگینه، زندگی اینه
همۀ قشنگیش همینه...
خورشید و نور و... ابرای دور و...
هرچی که تو زمین و آسمونه، بهم انگیزه می‌ده
رها کن دیروز و... زندگی کن امروز و...
هر روز یه زندگی دوباره است، یه شروع جدیده
دوست دارم زندگی رو...
خوب یا بد، اگه آسون یا سخت، نا امید نمی‌شم چون...
دوست دارم زندگی رو...
چشماتو وا کن، یه نگاه به خودت و دنیا کن...
اگه یه هدف تو دلت باشه، می‌تونه کل دنیا تو دستای تو جاشه...
جادۀ دنیا، می‌سازه واست کابوس و رویا
یکی بیدار و یکی خوابه
راهتو مشخص کن، این یه انتخابه
اگه ابرای سیاهو دیدی، اگه از آینده ترسیدی،
پاشو و پرواز کن، تو افق‌های پیش رو...
اگه به سرنوشت می‌بازی، تو بخوای فردا رو می‌سازی
پس دستاتو ببر بالا و بگو...
دوست دارم زندگی رو...
خوب یا بد، اگه آسون یا سخت،
نا امید نمی‌شم چون... دوست دارم زندگی رو...
 
 

 

ادامه →

لحظه عاشقانه ..

تصویر قشنگیه مگه نه ؟ کی این انیمیشن رو دیده ؟ یادشه؟

ادامه →

بارون صدای احساسه ...

ادامه →

دعای کوروش ..


روزی بزرگان ایرانی و موبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند

که برای ایران زمین دعای خیر کند؛

و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین

بزرگ،سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار.

بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند

که چرا این گونه دعا نمودید؟

فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلوگیری از خشکسالی

انبارهای اذوقه و غلات می سازیم.

دیگری اینگونه سوال نمود:

برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم و از مرزها دفاع می کنیم.

گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم و سدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم.

و همینگونه سوال کردند و به همین ترتیب جواب شنیدند ...

تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!

و کوروش تبسمی نمودند و این گونه جواب دادند :

من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم

ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد

من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم

که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...

که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است.

ادامه →

دوست خوب مانا تر از پول وثروت


در زمان های دور مرد ثروتمندی زندگی می کرد که ثروتش را از راه تجارت و بازرگانی در طی سال ها اندوخته بود. ثروتش به ده هزار هزار سکۀ طلا رسیده بود.

از قضای روزگار این مرد روزی سخت بیمار شد و به بستر افتاد. او که مرگ خودش را نزدیک می دید، ده پسرش را به پیش خود خواند تا به آنها بگوید که قصد دارد ماترکش را چگونه تقسیم کند.

او گفت: مجموع ثروت من ده هزار هزار سکۀ طلا است. به هر کدامتان هزار هزار سکه می رسد. اما یکی از شما باید صد هزار سکه برای مراسم و کفن و دفن من خرج کند و چهارصد هزار سکۀ دیگر را به نیت من خیرات کند. هر کدام از شما این شرط را قبول کند، من در عوض ده دوستم را به او معرفی می کنم.

پسر کوچکش این شرط را پذیرفت و پدرش همان طور که قول داده بود، ده تن از صمیمی ترین دوستان خودش را با او آشنا کرد.

وقتی پیرمرد بازرگان مرد، ده پسرش سهم الإرث خود را گرفتند و زندگی شان را به تنهایی ادامه دادند. آنها که به آسودگی و زندگی تجملی عادت کرده بودند، دیری نگذشت که هر چه پول و اموال از پدرشان به ارث برده بودند، خرج و تمام کردند. پسر کوچک تر وقتی در ته همیانش هزار سکه باقی مانده و شدیداً نگران آینده شده بود، به یاد ده دوست پدرش افتاد که قبل از فوتش به او معرفی کرده بود. او آنها را پیدا کرد و همه را به خانه اش دعوت کرد.

دوستان پدرش که حالا دوستان خود او هم محسوب می شدند، پس از خوردن غذایی که آماده کرده بود، گفتند: از بین ده برادرت، تو تنها کسی هستی که هنوز ما را فراموش نکرده ای. حالا در این وضعیتی که هستی، ما می توانیم به تو کمک کنیم.

به این ترتیب هر کدام یک رأس گاو شیری باردار خود و یک هزار سکۀ طلا به او دادند و او را در کارهای تجاری راهنمایی کردند.

پسر کوچک تر با کمک دوستان پدرش وارد کار تجارت شد و کم کم راه ترقی را پیمود و دوستان پدرش را نیز فراموش نکرد.

سال ها گذشت و وقتی مرد موفقی شده بود، یک بار به برادرانش گفت پدرش گفته بود که دوست خوب، ثروتی ماناتر از پول است و بعد از این تجربه ای که در زندگی ام کسب کردم، فهمیدم که حرف پدرم چقدر درست بوده است.

ثروت ممکن است به انسان حس خوشبختی و رضایت موقت بدهد، اما پول و ثروت مانا نیست و هر اتفاقی ممکن است برای آن بیافتد. اما حمایت، کمک و پشتگرمی دوستان خوب همیشه برای انسان باقی می ماند و در راه سعادت راهنمای انسان می شود.

ادامه →